سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حسام ســرا
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

عقاب

گویند زاغ سیصدسال بزید وگاه سالش از این قدر نیز بگذرد.....عقاب راسال بیش از سی نباشد....

 این جمله ای است که در سرلوحه شعر عمیق و زیبای «عقاب» آمده است ،  شعر که ظاهرا" ترجمه ای از متنی انگلیسی است درباره ی عقابی است که به سی سالگی رسیده و  مرگ قریب الوقوع آشفته اش کرده است. عقاب برای رهایی از این آشفتگی به سراغ کلاغ سن و سال داری که محضر عقاب های زیادی را درک کرده می رود تا از او راز بقا و طول عمرش را بپرسد و چاره ای بجوید.کلاغ به عقاب توضیح    می دهد که طول عمرش را مدیون دو چیز می داند؛ یکی اینکه «مثل عقاب، بلند پرواز نبوده» ، هیچ وقت به اوج آسمان ها کاری نداشته، هنگام پرواز، زیاد از زمین فاصله نمی گرفته و به پرواز در حد و حدود زمین [در سطح زباله ها در ارتفاع پست] اکتفا می کرده: دلیل دوم و مهمتر کلاغ برای طول عمرش، «مُردار خواری» است. به تعبیر کلاغ، مردار خواری [یا همان مرده خوری!] خاصیت دارد و خاصیتش هم این است که عمر را زیاد می کند. کلاغ به عقاب توصیه می کند دست از چیزهای دست اولی مثل شکار کردن جانوران بردارد و به جایش به چیزهای دم خورده دیگران و لاشه جانوران بسنده کند. کلاغ، دست عقاب را می گیرد و می بردش سر یکی از این بساط های مرده خوری.
عقاب، اول شگفت زده می شود [باورش نمی شود که راز بقا این قدر پیش پا افتاده باشد] و بعد در مصرف لاشه هایی که کلاغ به او تعارف کرده به تردید می افتد؛ می ماند دست از «عقاب بودن» بشوید و «کلاغ وار» زندگی کند یا برعکس، همچنان عقاب بماند و لاجرم کوتاه عمر.
عقاب البته در آخر، دور «کلاغ بودن» و عمر دراز را خط می کشد و برمی گردد به اوج آسمان ها؛ جایی که مرگ انتظارش را می کشد [...]

عقاب بودن یا کلاغ بودن؛ مسئله روزگار ماست. کلاغ باشیم و بی خیال در اوج زیستن بشویم؛ بچسبیم به زندگی معمولی بی جاه و شکوه خودمان و طول زندگی مان را با تمسک به هر چیزی [ولو گند و مردار و هر چیز دست چندم]، بدون دقت و وسواس ویژه ای، همین طور امتداد دهیم یا عقاب بودن را انتخاب کنیم و از این عقاب بودن نهراسیم و بهای آن را بپردازیم؟ از مسئولیت های دشوار آن گرفته تا مسائلی مثل جوانمرگی و بی بهرگی از امتیازها و موهبت های «کلاغ ها»؟
روزگار ما، روزگار بی عقابی است یا لا اقل کم عقابی. دیگر کمتر آدمی به پست مان می خورد که حاضر باشد سفت و سخت پای آرزوها و آرمان ها و ایده آل هایش بایستد و یک تنه برای تحقق آنها بجنگد. انگار که نسل این آدمها__عقابها__ منقرض شده باشد. رد عقاب ها را دیگر فقط می توان در خاطره ها، افسانه ها، اسطوره ها و کتابها گرفت.
اینکه «من کلاغم یا عقاب؟» سوالی نیست که به راحتی و سریع به آن پاسخ داد. اصلا چه فرقی می کند که «چه» باشیم؟
اما حقیقت این است که جهان ما به «عقابها» نیاز مبرم دارد؛ وقتی پای سرنوشت یا هویت در میان است

.پی نوشت :

1-      این شعر ازشادروان دکتر پرویز ناتل خانلری است .

2-      بسیاری از شاعران گفته اند حاضرند همه اشعارشان رابدهند واین شعر به نام آنها باشد (جایگاه این شعر درادب فارسی )

متن کامل شعر را اینجا می توانید بخوانید.


[ شنبه 87/11/12 ] [ 7:23 صبح ] [ اکبر حسامی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

اینجا محلی برای ارائه ی آرا و نظرات من است درباره آنچه که می بینم،می خوانم، می شنوم و آنچه در اطرافم اتفاق می افتد.چنانچه کسی یاکسانی عصبانی هستند ونمی توانند مخالف نظر خود رابا دادنِ «صفت» مخاطب قراردهند ویاقلمشان بادُشنام آشناست وبه آسانی به دیگران تهمت می زنند از نظردادن بپرهیزند چراکه درهر صورت نظر ایشان حذف خواهد شد. آوردن لینک وبلاگ ها به معنی تایید همه مطالب آنها ویامدیر وبلاگ نیست،بی‌شک دیدگاه هر کس نشانه‌ی تفکر اوست، ما در برابر نظر دیگران مسئول نیستیم ..نقل واستفاده از مطالب این وبلاگ آزاد است اگر دوست داشتید منبع آن را نیز ذکر کنید.
امکانات وب


بازدید امروز: 144
بازدید دیروز: 781
کل بازدیدها: 1471793